
اگر بدانی جـایــگاهت کجـاسـت ، مـــرا بــاور میــکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی
شـایـد بــاور نـکنی تــا ایـن حـد دیـوانـه وار عاشـقـت هسـتم
اما باور کن ، چشمهایت را باز ـکن و حـال و روز مـرا ببین ، ایـن بی قرار ها و لـحظه شـماری های مـرا ببین
درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که تنها تو را میبینم ، و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم
مـیروم هـمان جـایی کـه تـو خـواهی آمـد ، مینشینم بـه انتظارت تا تو بیایی
شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ، تا تصویر عشق زیباتر شود
تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
ما هر دو میـدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ، ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نـیستیم
ما هـر دو میـدانیـم آمـده ایم کـه بــه عشـق هـم زنـدگی کنیم و با هم بـمیریم
شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد
اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است
همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم
مـیدانم تو نیز همیـشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را مـیدانی
گر چه جایگاهت بالاتر از قلب من است ، اما قلبم تا ابد مال تو است
بـمان و مرا یاری کـن ، دلم را از هر چه غم در این دنیاست خالی کن
اگـر بــدانی جــایگاهــت کجــاســت ، بــه آن انــدازه که بــرایت میـــمــیرم ، عاشـــــقــم مـــیمــــانــی
نظرات شما عزیزان:
شیرین 
ساعت20:46---10 آذر 1391
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند